ماسک خنده
دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۵ ق.ظ
اون:
حس کردم گرفته ای
من:
یه کم...
این ماسک خنده شل شده، شاید چون لاغر شدم، خوب رو صورتم نمیمونه
اون:
چرا خو
:(
من:
دل ادم گاهی برای چیزهای بدرد نخور هم تنگ میشه
اون:
باهام حرف بزن ...
من:
خستم ...
از اینکه هی مث یه پرنده توقفس یه پروانه تو شیشه یه ماهی تو تنگ فکر میکنم راه فراری هست ولی نیست
اون:
چاره چیه ؟
من:
هیچی، ماسکمو محکم میکنم به صورتم که دل شماها رو ازرده نکنم
اون:
اسمم رو خطاب میکنه..
من:
جان دلم؟
اون:
تو پرنده ای
قفس واست کمه
من:
:)
+ نیازی به دلداری و تسکین ندارم، نشستم زخمهامو لیس میزنم، خونشو قورت میدم، و تمرین راه رفتن میکنم، تانذارم بفهمن کجای کار میلنگه!
امروز نهار بازهم ماسوله، منو افسانه و مهدی و آریا، پاتوقمون، الاچیق های آریا- ۹۴/۰۷/۰۶