ماچوپیچوی من

موقتاً تا کوچ دوباره به بلاگفا

ماچوپیچوی من

موقتاً تا کوچ دوباره به بلاگفا

آخرین نظرات
  • ۲۶ خرداد ۹۴، ۱۶:۳۲ - مانته‌نیا
    :)

زیر تیغ ...

يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۰۳ ب.ظ
اینجـــــــــــا جزیرۀ منه - زیر تیغ ...

مامان امروز سبزی خریده بود برا سرخ کردن، از خواب بعد از ظهر که پا شدم نصفشو تو سرمای ایوون پاک کرده بود، خواستم کمکش کنم زودتر خلاص شه ، سبزی ها رو بردیم اتاق و نشستیم پای سفره ی آبی چهار خونه بزرگی که یه کوه سبزی روش بود، امیر رضا یه اخلاق بدی داره، دو جاس که خیلی خاله زنک میشه و تو کارمون دخالت میکنه یکی موقع سبزی پاک کردن و یکی هم موقعی که ابروهای مامان رو برمیدارم، دست از سرمون برنمیداره تا کار تموم شه، هزار بار موچین و قیچی رو از صورت مامان بردارم تا کور نشه بر اثر شیرجه های ناگهانی امیر رضا ، سبزی ها رو هم که دیگه بماند ... پاک شده ها و پاک نشده هارو قاطی میکنه، پاک شده هارو عصاره گیری میکنه، هی درگیریم که چاقو دستش نباشه خودشو پاره پوره نکنه، هی هم زبون میریزه که قوربونتون برم اگه من کمکتون نکنم پیر میشین! مام قربون صدقش میریم و صبوری پیشه میکنیم! امشب... وسط پاک کردن سبزی ها از پشت سر مامان بغلش کرد و وزنشو انداخت رو پشت مامانو شروع کرد به نوازش موهای مامان، مامان گفت اخیش چقد خوب شدما خستگیم در درفت! از سواری رو کول مامان و نوازش موهاش که خسته شد و رهاش کرد برای اینکه سرگرمش کنم تا نیاد باز سر وقت سبزی ها گفتم پس من چی؟ اومد سراغ من، موهامو برعکس موهای مامان که از پیشونی به عقب نوازش میکرد از پس کله ام میکشید سمت پیشونیم، دردم میومد ولی میخندیدم میذاشتم زبونشو بریزه، پشت ام به کمد دیواری و اینه و کشو های زیرش بود، امیر رضا بین منو کشو ها بود، متوجه شدم کشو رو باز کرد ولی دقت نکردم برا چی، سرمو تا جایی که میشد برمیگردوندمو هی ازش بوسه میگرفتم، یه باره دیدم میخنده، گفت اجی دارم با ازینا که میرن حموم موهاتو خوشگل میکنم، اینبار کامل برگشتم، دستش یه ژیلت سبز رنگ بود! از تو کشو برداشته بود، اینکه اون ژیلت اونجا چکار میکرد و امیر رضا از کجای بازیش داشت ژیلت میکشید به موهامو نمیدونم، فقط میدونم دست بردم پشت سرمو یه مشت مو اومد تو دستم، هی دست بردمو هی مو، هی دست بردمو هی مو... مامان خشک اش زده بود، دستشو گرفتم و چنتا زدمش، همینطور مو میومد تو دستم، دیگه عاجزانه گریه میکردم، مامان نگاه کرد به موهامو گفت هیچی نیست نترس، ولی موهای کف دستم چیز دیگه ای میگفتن ،امیر رضا تو چهار چوب در مونده بود ، نه گریه میکرد بابت تنبیهی که شده بود ، نه میرفت بیرون، بغض کرده بود و نگام میکرد، سرش داد زدم که برو از جلو چشام تا نکشتمت، نمیرفت و باز زدمش، رفتم دستشویی و هرچی موی تیغ خورده بود با دستم از سرم کشیدم بیرون، خودمو تو آینه نگاه کردمو گریه و گریه و... برای موهام ؟ نه! بهونه خوبی پیدا کرده بودم برا گریه کردن، و هی با خودم فکر میکردم چطور تونستم امیر رضا رو بزنم؟چرا وقتی میزدمش سعی نمیکرد بره؟ شاید چون امن تر از پیش من جایی رو نداشت که بره، منم که ... خاک بر سرم!

زدن کسی که معلومه زورش بهت نمیرسه چه کار بیشرمانه ایه!

+بعدا نوشت :

بغلش کردمو بوسیدمشو پرسیدم ناراحت شدی موهای اجی رو کوتاه کردی؟ خندید و با شیطنت گفت نه ، چرا ؟ موهات بیریخت شده بود خوشگلش کردم!

  • آرامش شمال

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی