ماچوپیچوی من

موقتاً تا کوچ دوباره به بلاگفا

ماچوپیچوی من

موقتاً تا کوچ دوباره به بلاگفا

آخرین نظرات
  • ۲۶ خرداد ۹۴، ۱۶:۳۲ - مانته‌نیا
    :)

باران که می آید تو در راهی

شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۷ ب.ظ


دیشب خواب دیدم خونه ماست، ترسیده بودم مادرم ببیندش، مادرم از راه رسید، اون دراز کشیده بود رو زمین، با همون لباسهای مشکی بار آخری، به مامان که متعجب بود گفتم مهمون خودمه پس میبرمش بالا جای خودم، دستاشو گرفتم و بردمش بالا، توی رخت خواب خودم زیر پشه بند، سه چهر نفر دیگه هم بودن که نمیدونم کی بودن، داداش و بابام تو راه بودن، باید میرفتم پایین یه یه سری کارا میرسیدم، سر جای خودم مستقرش کردمو جلوی اون چند نفر حاضر که چهره هاشون یادم نیس لبشو بوسیدمو از پله ها سریع اومدم پایین، راه پله خونه دوست بابا بود نه سالن بالا، اونم همچنان دلخور که چرا باید از خونوادت مخفی باشم؟

بارون باریده...

  • آرامش شمال

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی